محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

کلوچه خوشمزه

مامانی چند روز پیشا ازم پرسید نیکان چی دوست داری واست بپزم منم بعده کمی فکر یهویی کلوچه از دهنم پرید بیرون گفتم کلوچه میخوام .مامانی هم واسم درست کرد کلوچه شکلاتی خیلیم خوشمزه بود عکساشو ببینین دهن آدم آب مییفته اینم عکس حلوایی که مامانی واسه دیشب که خونه باباجون اینا دعوت بودیم (با دایی ها)به کمک بقیه البته درست کردن :عالی عالی نشد اونجور که مامانم میخواست ولی بدم نبود   ...
29 تير 1392

کلاس ژیملاستیک اززبون مامانی

من به نیکان جونم قول داده بودم یه کلاس وزرشی   واسش ثبت نام کنم چون تابستون نمی برمش مهد از اون جایی که کارای ورزشکاری رو به قول خودش خیلی دوست داره گفتم بفرستمش زیملاستیک بعد کلی گشتن و پرسو جو بلاخره یه جایی پیدا کردم (اینم بگم هر کی از اول تابستون نیکانو دیده پرسیده کلاس چی میری میگه زیملاستیک) رفتم پرسیدم گفت 4 سال به بالا دیگه با کلی اصرار که پسرم خیلی علاقه داره و از این حرفا گفتن بیارینش روزای فرد .خلاصه روزش رسید بردیمشو آقا از در  تو نمی یاد گیر داده نمی خوام برم منم رفتم اداره دارایی یه کم پایین تر از کلاسشون کارمو انجام دادم از سر برگشت کلی تو گوشش خوندم قبول کرد بریمو دیگه آخرای کلاس بود یه کم نگاه بچه ها کرد .بعضیها ...
26 تير 1392

من گم شدممممم

روز د وم ماه رضون بابایی و مامانی و خاله اینا رفتیم پیست پیاده روی و منم که دوچرخه سواری میکردم سر برگشت چون سراشیبی بود من یه کم جلوتر افتادم مامانم یه لحظه دید من که دیده نمی شم فکر کرد من پشت سر با بابایی هستم ازش سوال کرد دید نه بابایی هم فکر می کرده من جلوتر دارم میرم مامانی هم که خاله ایمانه رو دیده بود با اونا قدم می زد ازشون خدافظی می کنه و بدو بدو مییاد جلو تا منو پیدا کنه و نخیر از من خبری نبود تو مسیرم از همه می پرسیده پسری با دوچرخه قرمز ندیدین همه می گفتن نه خلاصه بابایی هم دوان دوان آمد و دید نه اثری از من نیست دیگه خیلی نگران شدن با علی آقا سوار ماشین شدن و افتادن دنباله من .مامانی بیچاره هم که داشت سعی میکرد جلو...
26 تير 1392

زردآلو چینی

الان 7رمضان و من خیلی وقت پست جدید نزاشتم روز قبل ماه رمضون باباجون گفت بیاین بریم باغ های اطراف و میوه ماه رمضونمونو بخریم رفتبم خیلی خوش گذشت هم میوه خریدیمو هم من کلی تفریح کردم آقای باغبون به ما اجازه داد که زردآلو بچینیم از درختش یه درخت شاه توتم داشت که بابایی و علی آقا تمام لباسشون پر شاتوت و قرمز شد تا واسه ما شاهتوت چیدن جان ما چشمکو داری ...
25 تير 1392

مسابقه نقاشی به مناسبت میلاد حضرت مهدی

نیمه شعبان مبارککککککک به مناسبت نیمه شعبان تو پارک خانواده جشن نقاشی برگزار شده بود که من و مامانی با هم رفتیم از اونجا هم رفتیم خونه خاله زهرا دوست مامانی بچه های زیادی آمده بودن خوش گذشت     ...
5 تير 1392
1